گاهی وقتها دلم میخواد که یه کتاب بنویسم که یه نویسنده به پنجره روبرویی خیره شده باشه و اونور پنجره دو نفر دارن ساعت ده صبح با هم میرقصن و اصلا هم عاشق همدیگه نیستن. فقط دو تا دوستن که خیلی همدیگه رو میفهمن. اگه عاشق باشن که با هر بار سکس اون عاشقی خرده […]